ازدواج آسان
یک آینه کوچک خریدیم، یک حلقه هزارتومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزارتومانی و سراغ چیز دیگری نرفتم. این شد خرید من.
اما ناصر را هر کارکردیم، نیامد.
گفت: «من خریدی ندارم. کتوشلوار که هیچوقت نمیپوشم، حلقه هم که دست نمیکنم پس دیگر خریدی نداریم.»
ولی ما دستبردار نبودیم. با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم؛ چیزهایی که میدانستم میپوشد.
منبع: کتاب نیمه پنهان ماه ۷، ص ۳۷
راوی: همسر شهید
شهید ناصر کاظمی